سلام! من یک زن هستم من هیچ تعریفی از جنسیت خودم ندارم. تعریف زن بودن اونقدر تکراری و ضعیف و پیش پا افتاده ست که ترجیح میدم اصلاً بهش فکر نکنم. اما حالا مصرم برای خودم تعریفش کنم... جلوی آیینه می ایستم نمی دونم این موجود برای چی خلق شده خودمم توی کار خودم موندم تو خلوت خودم خودمو نمی شناسم به خودم می گم تو فقط یک جسم داری. یک کالبد که همه دارن! خدا فقط به تو نداده که! و حرف دیگری برای گفتن ندارم. وقتهایی هست در یک لحظه... بی هیچ فلسفه ای باید بگی: خیلی ممنونم... چه خوبه که دوستم داری من هم عاشق تو هستم!!! هر چند هر روز انقدر تو روزمرگیهام غرق میشم که اکثر اوقات فراموشت میکنم ولی باور کن عاشقتم ... عاشق که می گم یعنی عاشقا...!!! ------------- گاهی اوقات با خودم فکر می کنم که هستم؟ و که نیستم؟ با خودم قدم میزنم، خودم را به پارک میبرم، برای خودم لباس می خرم و به خودم کادو میدهم گاهی هم بدم نمیآید، سر خودم داد بکشم، و این همه پا پیش میگذارم، که پس نیفتم، که نشان بدهم، اینجا بیخود نیستم که..... خیلی... هستم مثلاً که آخر منطقم... ببین من سر خودم داد میکشم.!!! الان که به گذشته برمی گردم می بینم آیینه دار خودمم؛ خودم بودم که زندگی کردم سختی کشیدم شکست خوردم پیروز شدم بارها بزرگ شدنم را دیدم و گذر سالها را... که بی محابا میگذرند و در آخر با دستهای خودم دنیامو ساختم همینی که داری میبینی خودم ساختم... آره! تو هم دنیاتو خودت ساختی...اوهوم!... نگو نه...! بی خود به در و دیوار و زمونه و امکاناتو و مامانو بابا و معلمو استاد و.... گیر نده... خودت خواستی اینجا باشی خودت خواستی همینی که هستی باشی حالا برو جلو آیینه بایست... سرتا پا و تمام قد از تمام زوایا خودتو ببین تازه متوجه می شی چقدر خودت نیستی چقدر عوض شدی.!! چقدر با اونی که تو سرت بود فرق داری... بعد به خودت میگی: یعنی این منم؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!! ------ چقدر دستو پاتو جمع کردی تا توی قوطی کبریت جا بگیره؟؟؟؟ آقا! خانم! یک کبریت از من بخر!!! تا آرزوهایت رو یکی یکی به آتش بکشی تا شاید کمی گرمت بشه... آره این تویی...
***خیلی ها مُرده اند!!! خیلی ها نمُرده اند!!! خیلی ها از من زنده ترند!!! من فقط نمُرده ام............ نه زنده ام نه مُرده... من فقط تنهام.***
حرفهایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گوییم. و حرفهایی است برای نگفتن حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند. و سرمایه ماورائی هر کس به حرفهایی است که برای نگفتن دارد. حرفهایی که پاره های بودن آدمی اند. و بیان نمی شوند مگر آنکه مخاطب واقعی خویش را بیابند.